امـروز بـرای آخـریـن بـار قـدم هـام ُ بـرداشتـم بـه سمـت تـو...
اومـدم...اومـدم...اومـدم تـا رسیـدم بـه اون خیـابـون...
بـازم اومـدم جلـوتر.....اومـدم...رسیـدم بـه کـوچـه همیشگـی...
نـاخـودآگـاه پیچیـدم تـو کـوچـه...
کـه بیـام ُ واسـه آخـریـن بـار...
اون خـونـه ای کـه تـو تـوش زنـدگـی میکنـی رو ببینـم...
اون خـونـه ای کـه تو تـوش نفـس میکـشـی...
نـزدیـک میشـدم بـه خـونتـون...قـدم هـام آروم تـر...
پـاهـام سسـت تـر...تـا اینکـه جلـوی در خـونتـون وایسـادم...بـه دَر...
بـه پنجـره هـا...اومـدم جلـوتـر...نتـونستـم دل بکنـم...
بـرگشتـم سمـت خـونتـون...ایـن دفعـه دیگـه واسـه آخـریـن بـار دیدمـش...
هنـدزفـری تـو گوشـم....اشکـام میخـواستـن سـرازیـر بـشـن...
نـذاشتـم...مـن قـول داده بـودم...
پـاهـام ُ محکـم مـیـذاشتـم رو زمیـن....
یـه نگـاه بـه عقـب ُ...خـداحـافظ کـوچه محمـدی پلـاک 37
اومـدم تـا رسیـدم بـه اونجـایی کـه میـخـوره بـه پـاسـاژه همیشگـی...
اومـدم اومـدم اومـدم تـا....
رسیـدم بـه یـاران...
جـایی کـه هر قـدم کـه برمیـداشتـم بـرام خـاطره بـود...
خـاطره ی روزایـی کـه بـه چـه امیـدی ایـن خیـابـون ُ میـرفتـم ُ میـومـدم!
رسیـدم بـه نـزدیکـی ـآی پـاسـاژ....
آخـریـن نگـاه خـاص...آخـریـن نگـاه منتظـرانـه...
امـا....اثـری از تـو نبـود...تـو تو مغـازه بـودی ُ مـن امـروز
داشتـم پـر پـر میـزدم تـا واسـه آخریـن بـار...
تـو رو ببینـم...
تـو رو بـا مغـازه ای کـه توی پـاسـاژه...
مغـازه ای کـه جـایی واسـه آرامشـم بـود....
کنـار ایستگـاه وایسـادم...
یـه چنـد لحـظه....
دووم نیـاوردم ُ ....یـه نگـاه دیگـه بـه پـاسـاژ ُ تمـام..
اومـدم...
آخـریـن بـاری بـود کـه دیـدم رو ویتـریـن ُ مغـازت...
یـه "صـدف " چشمـک میـزنه...یـه صـدفـی کـه بـار رنگ قـرمزه..
خـاطـره هـام ُ مـرور کـردم...تـک تکـشون ُ....
اومـدم سمـت خـونـه ُ....
مـن مـونـدم ُ یـه دنیـا حسـرت...
بغضـی کـه ایـن گلـو رو داره فشـار میـده زیـادی سنگیـن ـه....
خـداحـافـظ روزای خـوب....
خـداحـافظ پـاسـاژ صـدف...
خـداحـافظ خیـابـان ُ یـاران
خـداحـافظ امیـد مـن...
خـداحـافظ آقـا خشـن ـه...
خـداحـافظ علـی....
خـداحـافظ...
خـدا تـو رو نسپـرد بـه مـن...امـا...مـن تـو رو میسپـارم بـه خـدا...
هرجـا هسـت مراقبـش بـاش...
آب تـو دلـش تکـون نخـوره هـا....
اشـک تـو چشـاش جمـع نشـه یـه وقـت؟!
غـم تـو دلـش نشیـنه...!؟
یـه مـوقع از زنـدگـی سیـر نشـه؟!
یـه وقـت اگـه اشتبـاهـی کـرد ببخـشش...
خـوشبخـتـش کـن!
بـه سختـی ـایی کـه کشـیدم تـوجـه نکـن
بـه اشکـایی کـه دارم میـریزم نگـاه نکـن...
بـذار راحـت زنـدگـی کنـه...
واسـه آخـریـن بـار...
خـدا...مواظـبش بـاش!
سپـردمـش بـه تـو...
بهتـرین هـا رو نصیبـش کـن!